هیولای اتاق من (part 18)

که....
خب شروع کنیم
که هیچی مرض داشتم 😂😂😂😂

اهم اهم

ات تا جایی که میتوانست از اون خانه دور شد وسط جنگل گم شده بود جنگل بی انتها روبه روش نگاه کرد صدایی از پشت بوته ها میامد با ترس به بوته نزدیک شد بوته ها را کنار زد و یک گرگ از بوته ها بیرون اومد با دیدن گرگ روبهروش اب گلوش را قورت داد و به خودش میگفت دیگه تمام شد زندگی گرگ به ات نزدیک میشد اما ات تکانی نمیخورد گرگ رفت سمت ات ات چشماش را روی هم فشرد اما با چیز نرمی که بت پوستش میخورد چشماش را باز ک د دید که گرگ داره دور ات میچرخه و بدنش را به ات میامه ات احساس امنیت کرد و نشیت روی زمین گرگ ره چشمای مشکی تیره به رنگ اسمان شب نگاه میکرد گرگ رفت به سمت صورت ات که باعث شد ات صورتش را یکم عقب ببره گرگ نشست روی پا های ات و خودش را ممع کرد ات دستش را اروم روی موهای خاکستریو مشکی گرگ گذاشت اول گرگ نفس عمیقی کشید اما وقتی دستم رت گذاشتم روی پوهاش اروم شد اروم موهای گرگ را نوازش میکرد که صدای فریاد امد که......









جواب ندی از پارت بعد خبری نیست

👌اوکی
خب خب از نظر شما کی داشته فریاد میزده



خــــــــــــــــــــمـــاری 😎
دیدگاه ها (۰)

هیولای اتاق من (part 19)

هیولای اتاق من (part20)

تکپارتی درخواستی(۲)

تکپارتی درخواستی(1)

#رُز_زخمی_منPart. 61صبح زود بود. آفتاب هنوز کامل بالا نیامده...

#رُز_زخمی_منPart. 63هواپیما آرام‌تر شد و صدای وز وز موتور زی...

پارت ۱۹چند مین بعد ات: خب من حاضرم... 🤯🤯جیمین: چیه... چیزی ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط